قدس آنلاین: عملکرد مرحوم علامه جعفری در پارهای از مواضع نشان میدهد که ایشان به مثابه یک احیاگر فکر دینی وارد عرصۀ تفکر شدهاند، اگرچه به مثابۀ احیاگری که از احیای خودش سخن بگوید، سخنی نگفتهاند. علامه جعفری در تفکر دینی به موضوعاتی پرداختند که مرحوم مطهری پرداخته بود و سعی کردند تقریرهای جدیدی بر موضوعاتی چون توحید، ضرورت نبوت، معاد، حیات انسان و مفاهیم اخلاقی دینی داشته باشند؛ البته ایشان را باید «نواندیش» و کمی فراتر از یک احیاگر تفکر دینی معرفی کنیم.
احیاگر فکر دینی بنا بر وجه موجود احیاگری در جامعۀ ما بدون اینکه بخواهیم مرز دقیقی قائل شویم، به موضوعات و مفاهیم دینی میپردازد که در مواجهۀ با دنیای مدرن، نیازمند آن است که مجدداً بازبینی و بازسازی شود. مفاهیم دینی آغشته میشوند به انواع خرافات، بدعتها و تحریفها؛ یک احیاگر باید این گونه موارد را کنار بزند و فراتر از آنها، در مرحلۀ بالاتر نیز در مقابل مفاهیم جدیدی که دنیای جدید ارائه میکند، پازل مفاهیم دینی را متناسب با پاسخگویی به مسائل دنیای جدید مجدداً مورد بازبینی و بازسازی قرار دهد؛ اما نواندیش دینی علاوه بر اینکه میتواند به مثابه یک احیاگر، تمام این فعالیتها را انجام دهد، میتواند به مبادی جدیدی نیز بپردازد؛ یعنی مبادی جدیدی را اخذ و به کار میگیرد که پیش از او به این مبادی پرداخته نشده است.
مرحوم مطهری هنگامی که به احیای فکر دینی میپرداخت، مبادی فلسفی و عرفانی و کلامی ایشان، اجمالاً همان مبادی سنتی بود؛ یعنی با همان مبادی فلسفی اشراقی و سینوی و با تأکید بر فلسفۀ صدرایی، مبحث شناخت را مطرح میکرد و اصول فلسفه و روش رئالیسم را با آن مبادی، پایهریزی میکرد. اگر بحث عرفانی میکرد، بر مبنای عرفان ابنعربی بود، اگرچه از مولوی هم استفاده میکرد. از لحاظ فقهی هم همان نگاه سنتی را داشت؛ اما مرحوم آقای جعفری در بُعد مبادی علمی، متمایز از دیگر متفکران معاصر است.
تأکیدی که علامه جعفری روی تحلیل علمی داشت، این بود که به لحاظ مبنای فکری، آن مبانی را اخذ کند تا مبنای علمی ایشان در تعارض با مبنای فلسفیاش قرار نگیرد. علم و تحلیلهای علمی برای ایشان موضوعیت داشت؛ نوع کارهایی که ایشان در موضوعات جدید داشتند، مانند زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام و بحث شناخت از دیدگاه علمی، فلسفی و قرآنی. ایشان بر مبانی علمی مُصر هستند و نیز استفاده کردن از مبانی جهانبینی علمی جدید، البته با تقریر و نگاهی که خودشان به این مبانی داشتند.
در مبنای فلسفی هم علامه جعفری نواندیش هستند؛ یعنی فلسفۀ سینوی، اشراقی و صدرایی را به لحاظ مبانی فلسفی، پایۀ تفکر فلسفی خودشان قرار ندادهاند و به تعبیر خود ایشان «نظام (سیستم) فلسفۀ اسلامی کاملاً باز است»؛ یعنی نباید برای تحقیقهای فلسفی، خود را همچنان در چارچوب فلسفۀ سنتی محصور کنیم. ایشان وقتی بحث تجرد «من» را مطرح میکند، برخی از استدلالهای ابنسینا و ملاصدارا را هم در تجرد نفس ذکر میکند. به لحاظ عرفانی هم مبنای ایشان مبنای ابنعربی نیست، بلکه به مبنای عرفانی مولوی نزدیک است. عرفانی را که مولوی در مثنوی ارائه میکند، بسیار متفاوت از مبنای عرفانی ابنعربی است؛ اگرچه بزرگانی مانند ملاهادی سبزواری که شرحی بر مثنوی دارند، با زبان عرفان ابنعربی به تفسیر اشعار مولوی پرداخته است.
در سال 1361 که علامه جعفری را برای شرکت در سمینار هزارۀ ابنسینا در دهلینو دعوت کرده بودند، از ایشان درخواست شد که به عنوان جمعبندی، دربارۀ شخصیت ابنسینا مطالبی را بیان کنند. بخشی از فرمایشات ایشان این بود: «نتیجۀ بسیار مهمی که از این سمینار میتوانیم بگیریم، این است که گروهی از دانشمندان گرامی با سخنانشان اثبات کردند که ابنسینا مردی بوده است که انسان و جهان را از دیدگاه علمی که تا آن دوران ممکن بود، مورد تحقیق قرار داده است. جمعی دیگر با سخنان مستند و ارزشمند خود اثبات کردند که ابنسینا یک فیلسوف در حد بسیار بالا و مبتکر نیز بوده است. عدهای دیگر جنبۀ عرفانی و مذهبی و ادیب بودن این شخصیت تاریخی را اثبات کردند. با نظر به این روشنگریهای مهم دربارۀ شخصیت ابنسینا، اثبات شد که او یک دانشمند و فیلسوف و متدین و عارف و ادیب عالیمقام بوده است که حقایق مزبور (دانش، فلسفه، مذهب، عرفان و ادب) با کمال هماهنگی و بدون اندک تضاد، شخصیت او را ساخته و به بشریت عرضه کردهاند. بنابراین، هر یک از ما که به کشور خود بازمیگردیم، کوشش کنیم که با کمال جدیت و خلوص، این تلقین مسموم و ویرانگر (تضاد حقایق مزبور با یکدیگر) را که از مغز و زبانِ از حقیقت بیخبران، به مغز سادهلوحان ما وارد کردهاند، از بین ببریم و با نشان دادن عظمت شخصیت انسانی و استعدادهای متنوع آن - چنان که در ابنسینا دیدیم - معرکهگیران نمایش تضاد میان حقایق مزبور (علم، فلسفه، مذهب، عرفان و ادب) را بر وجدانشان آگاه سازیم».
همان طور که در فرمایشات علامه جعفری ملاحظه فرمودید، هیچ گونه تضاد و تعارضی میان علم، فلسفه، مذهب، عرفان، ادب و... وجود ندارد. از معایب دنیای جدید است که گرایشی در میان متفکران مغرب زمین حقایق مزبور را غیر قابل جمع میداند، ولی شخصیت ابنسینا به ما نشان میدهد که هم وحدتِ درککننده و هم وحدتِ درکشونده در میان حقایق مزبور وجود دارد و قابل جمع است.
نظر شما